از اخرین باری که سنم اجازه داد ، بازی تو این قصر های بادی رو که تو اکثر پارک ها و شهربازیا هست رو تجربه کنم حدودا ده ساله که میگذره ، آخرین تجربه هم واقعا تلخ بود ، تو یکی از شهربازیای همدان بود که ارتفاع سرسره‌ش خیلی زیاد بود و شیب‌ش هم همینطور. بدون توجه به این موضوع رفتم بالا از اون نربومش و وقتی رسیدم بالا تازه فهمیدم چه خبره و من مونده بودم با یک راه بی‌برگشت که اون موقع مجبورشدم برم تو بغلِ یکی بزرگتر از خودم و باهاش سر بخورم بیام پایین که بعدش هم خیلی ترسیده بودم و گریه کردم . و از اون موقع به بعد هم که اصلا به خاطر بزرگ شدنم دوس نداشتم برم و قاطی بچه ها بازی کنم ؛ تو اون دوران هم که اصلا ترامبولین هم مد نبود و هرجایی هم نبود و من طبیعتا تجربه‌ش نکرده بودم ؛ البته چند بار هم به سرم زده بود ولی واقعا نمیشد تو محیط اینکارو انجام داد یا حداقل واسه من اینطوری نبود تا دیشب .

یکی از خوبی های خونه ی عمه جدیدا همینه ، که به خاطر بهار هم که شده ، صحبت های تکراری رو رها کنی و بری تو شادی آبجیت سهیم بشی و باهاش بازی کنی ؛ طبق معمول رفتم براش بلیط قصر بادی گرفتم که بره و بازی کنه ( لعنت به این نامگذاری‌هاشون اصلا ، قصر بادی چیه ؟ دوتا سرسره بود اصلا! ) ؛ ظواهرش نشون میداد که لنگه ی همون چیزیه که من تو همدان رفتم ( با اون ارتفاع زیاد ومزخرفش ) و پشیمون از بلیط خریدن چونکه بهار اصلا نتونست بره بازی کنه .

یکی از خوش شانسی های دیشب من شناختن نوه های پایه ی عمه‌س ، سه تا بچه با سن های حدودا دوازده و پنج و سه ، اصرار داشتن برن ترامبولین و بازی کنن ( نفهمیدم منو چی میدیدن که به منم پیشنهاد دادن! )  ؛ اینکه برم جلوی یه جمعیتی بازی کنم ( اونم اونجوری ) و به یکی از هدف هام که تو بچگی نداشتمش برسم ؛ یکم یجوری بود خداییش !

من قبلا ترامبولین های خانوادگی رو ندیده بودم ، یعنی همون ترامبولین ها قدری خصوصی تر و پوشیده تر و راحت تر !

هدف محقق شد ! به همین راحتی با چهارتا بچه ی دیگه که خانواده تکمیل میشد !

خوشحال از دست یافتن به این مهم ، وقتی اومدم بیرون توقع خیلی غیر منطقی ای از زمین داشتم ، یعنی هنوزم دارم ، اینکه ارتجاعی باشه ! بگذریم ! پارک خیلی خیلی خلوت شده بود و من مونده بودم با چهار تا بچه و یک بلیط هدر رفته ! سرسره های بادی که تقریبا خالی بود ، یعنی کاملا خالی بود ، اینجا بود که حس کردم باید انتقام این ترس رو هم تو بیست سالگی از دنیا بگیرم ! بهار رو برداشتم و رفتم پیش مسئولش و گفتم که بچمون میترسه و بلیط خریدیم و نرفت و منم وزنم بالا نیست و میتونیم پنج دقیقه باهم بریم ؟ ( اولین جایی که وزن کم کردن ب خاطر دانشگاه تاثیر مثبت داشت ) که شنیدم بله میتونید ! به ظاهر قضیه اصلا و ابدا کار ندارم ، با بهار از نربومش رفتیم بالا و در یک ارتفاع زیادی قرار گرفتیم ( صرفا از چشم من ) و بعدش آماده شدیم واسه سر خوردن (من رفته بودم بالا که بهار نترسه ولی خودم بیشتر ترسیدم باز) ، اول بهار سر خورد و رفت پایین و بعدشم من :)

واقعا فوق العاده بود واقعا ! من بچه ها رو نمیدونم چجوری نمیترسن ولی واقعا ی لحظه رها میشدی ؛ یعنی حتی از اون وسیله های شهربازی هم بدتر! چون من از اونا نمیترسم واقعا (البته قبلا تو پارک آبی هم هیجان سرسره رو خیلی تجربه کرده بودم ولی هنوزم معتقدم این فرق داشت) ؛ حالا بهار تبدیل شده بود به یک آدمی که نمیترسه و با سن کمش هی میرفت بالا و سر میخورد و میومد پایین ! خوشحال از اینکه وظیفه ی خواهریمو انجام دادم ونذاشتم از این ترس حداقل واسه اون ادامه دار بشه :)

اولین باری که چنین کاری رو انجام دادم ، واسه بحث دوچرخه سواری بهار بود که دیدم اونجا داره خاک میخوره و سوار نمیشه ، در حالی که قبلش اصرار داشت براش بخریم ؛ که یک روز از خانواده شنیدم که میترسه و کلا دیگه سوار نمیشه ( چون من اغلب اصفهانم و نمیدونم از چی میترسه و از چی نمیترسه ) ، که چند روزی وقت گذاشتم وبردمش بیرون و به زور سوارش کردم تا یاد بگیره ( با چهار چرخ ) . جدیدا هم میره پارک برای دوچرخه سواری ، چون وقتی بچه بقیه رو ببینه که دارن دوچرخه سواری میکنند طبیعتا دیگه تو ذهنش دوچرخه سواری یه کا رعادی شکل میگیره . اصلا با همین دوچرخه سواری بود که سمت چپ و راست رو یاد گرفت چون ازش میخواستم بره سمت چپ یا بره سمت راست . قشنگی این موضوع تو ذهنم تناسب بین من و بهار بود ! تو دوران اوج ترس بهار از دوچرخه سواری ، منم تو دوران اوج ترس از رانندگی بودم ، که سعی کردم با همین شبیه سازی خیلی خیلی کوچولو ترسمو بذارم کنار ( فردا گواهینامه‌م میرسه :) )

جدیدا هم علاقه ی خودش به اسکیت رو اعلام کرده ، که منتظرم با شروع اون ، منم اسکیت بچگی هامو دوباره راه بندازم ، چون که میدونم هنوز برام اندازه‌س :) و البته چون بلدم و کلاسشو رفته بودم خیلی خیلی وقت پیش ، تا دانشگاه شروع نشده بتونم باز به بهار یاد بدم و خودمم باز تجربه‌ش کنم ! 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها